کار های کاملا بیهوده بعد از مرگ و باهم شدن برای کوبیدن همدیگر در زمان حیات (2)

ساخت وبلاگ

وارلی ، یوخسول بو دونیادام ن کوچللر

یوخسوللاری مجلس لردن سئچللر

وارین اولسا گلیب یئییب ایچللر

یوخسول اولسان قوهوم قارداش یاد اولی

در ادامه اینکه وقتی یکی فوت می کند غذا و پذیرائی بویژه در مسجد و خصوصا در علیشیخ و حتی در بین علیشیخی های مقیم تهران هم نباشد فراوان نوشته ام و اگر عمری باقی بود باز هم خواهم نوشت تا بر چیده شود نه با حرف من بلکه با حمایت نخبگان دیارم و شرایطی که بر جامعه حاکم است . چندی پیش یک عالم دینی مسلمان( نمیدانم با چه مذهبی ) می گفت خوردن غذا در خانه فوت شده هم حرام است و هم بدعت است . و آنهایی که همسن من و یا بزرگتر از من هستند می دانند که سابق در علیشیخ اگر خانواده ای فوتی داشت ، همسایه ها نمی گذاشتند ایشان غذا درست کند و تا سه روز همسایه ها شام و ناهار درست می کردند و می بردند خانه معزی و در کنار آنها باهم غذا می خوردند . از چه زمانی به این صورت در آمد من نمیدانم .

چند روز پیش خواب دیدم مرده ام اما خودم در مراسم ختم خودم حضور پر شور داشتم ، جالب است بدانید تقریبا همه اقوام و، دوستان و آشنایان آمده بودند ، کسانی که سی الی چهل سال است بوداز هم خبر نداشتیم همه حاضر بودند ، اکثرا سیاه پوشیده و جهره غم آلود داشتند ، هی فاتحه می فرستادند ولی هیچکدام از این فاتحه ها ها به من اصابت نمی کرد ، یکی بسم اله نگفته شروع کرد به خوردن چای با خرما ، آن یکی به سوره توحید نرسیده موز را جر داد ، فرد دیگری برای سومین بار چایی خواست و وقتی حلوا و خرمایش تمام شد گفت خدایش رحمت کند دو هفته پیش داشتیم تلفنی حرف می زدیم ،

ولی من می دانستم دروغ می گفت چون سال هاست اصلا ما تلفنی صحبت نکرده بودیم اصلا هیچوقت تلفن مرا بر نمی داشت ، گاهی کله ها تو هم میرفت و چند نفری در مورد سجایای من حرف می زدند ، بر خلاف زمان حیات انصافا کسی از من بد نمی گفت . تعدای از اقوام و دوستان که نزدیک به ده سال است هیچ رفت و آمدی نداریم ( از زن و مرد ) می خواستند حالت گریه به خودشان بگیرند ولی نمی شد و لامذهب اشک جاری نمی گردید و لذا مجبور می شدند دست روی پیشانی نهاده و چشم های خود را پنهان نمایند و در نهایت با دستمال خشک چشم های خشک خود را پاک می کردند .

اینقدر کار های خوبی به من نسبت می دادند که من از همه آنها بی خبر بودم . یکی از روز گاران گذشته که باهم بودیم می گفت و سرش را تکان میداد و می فرمود همچون کسی کمتر پیدا می شود ، در حالی که مدت ها پیش علنا به من ناسزا گفته بود و آنهایی که دوربرش بودند می دانستند ولی کسی چیزی نگفت کسی گوشش به مداح بدهکار نبود ، مرتب از من تعریف میکردند و پیش خود می گفتم وقتی من زنده بودم اینها کجا بودند . یکی از کتابهایم تعریف میکرد درحالی که مدت ها پیش کتابم را پاره کرده بود ، عده ای وبلاگ علیشیخ را تعریف میکردند در حالی با نام های مختلف بار ها به من وایل و تبارم و حتی پدرم ناسزا گفته بودند ، حیف که مرده بودم و نمی توانستم بگویم آقا دروغ نگو .

یک عده در مورد نوحه خوانی ، زنجیززنی و شبیه خوانی من صحبت و تعریف میکردند که اصلا آنجا نبودند .

از آن طرف مداح در مور خصوصیات اخلاقیی برجسته من از من صحبت میکرد که من اصلا خبر نداشتم و مرتب مرا روانه بهشت می کرد در حالی که خودم میدانستم همچون چیزی امکان ندارد ، مرا کربلایی و حاجی خطاب میکرد که من نه کربلا رفته ام و نه مکه و فقط یک بار عیال از طریق ادارش و به هزینه خودش مرا به سوریه برد که آنجا هم فقط قبرستان ها را می گشتیم ، البته یک روز لبنان رفتیم که آن خوب بود ، مداح مرتب صلوات و فاتحه می فرستاد تا بتواند چایی و، میوه و حلوایش را بخورد .

دوستان و آشنایان پی در پی از کار های خوب و نکرده من می گفتند و من نمدانستم این حرف ها را از کجا در می آورند .

بلاخره مداح سوره الرحمان هم خواند و نوبت آخوند رسید .

آخوند که یک غریبه کامل بود چنان از بچگی ، جوانی و بزرگسالی من صحبت می کرد که خودم شک کردم شاید با من بزرگ شده ولی حرف هایش بی پایه و اساس بود

ومن این خصلت ها را نداشتم .

دوستان ، اقوام و آشنایان آنقدر از من تعریف کرده و خسته شده بودند و منتظر تمام شدن سخنان آخوند و ترک مجلس بودند و در نهایت با خدا از تقصیراتش بگذرد ، مسجد را ترک کردند . و من نفهمیدیم این همه تعریف و توصیف چه بود و این تقصیر ها از کجا آمدند ؟ در هر حال حرف ها ضد و نقیض بود و باهم نمی خواند .

و من از خواب بیدار شدم و بلافاصله این شعر را سرودم

جامال فبیر دن اویاندی

اسنه دی تخته دایاندی

دوز دئدی یامان ائشیتدی

آش ایممیش آغزی یاندی

گئژ تئز من ده اوله جیم

اوز ختمیمه گله جیم

گولماخ آغلاماخدان خوشدو

سیز آعلاساز گوله جیم

به قول مولوی

ای اشک آهسته بریز که غم زیاد است

ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

بدون کوچکترین تردیدی میدانم خیلی از عزیزان از خواندن این نوشته ناراحت خواهند شد از همه آنها معذزت می خواهم ولی یک روزی این اتفاق خواهد افتاد ، شاید به قیافه ام نیاید ولی جزئ معدود افرادی هستم که کوچکترین هراسی از مردن ندارم و البته بقول مرحومه مادرم

اختر خانم افتخاری ( آز آغری هساند اولوم ) مرگ اگر راحت باشد باشد جالب تر می شود .

شاید هم کاملا غلط باشد ولی اعقادم این است که از آوردن گل سر خاکم بسیار متنفرم و همچنین از نوشتن بنر و ... بسیار بیزارم

بنر و مانند آن خود نمایی است و گلی که اسمی بر روی آن اتیکت کنند فقط ظاهر سازی است و ثانیا گل یک روز دیگر پژمرده می شود و از بین می رود ، اگر یک جعبه خرما و یا یک بسته شیرینی عزا و یا حلوا بخرید بسیار بدرد معزی می خورد تا گل و بنر و لا اقل با آنها از مردم با چایی پذیرائی می کند ( البته منظورم بیشتر کسانی است که توان مالی چندانی ندارند ) و الا برای پولدار ها نه گل ببرید ، نه بنر بزنید و. نه خرما و حلوا بخرید . ضمنا من بار ها دیده ام که توانمندی به بزرگ صاحب عزا نزدیک شده و می گوید اگر پولی و جیزی لازم بود من هستم ، اخر مرد حسابی آن بیچاره اگر یک ریال هم نداشته باشد به شما نخواهد گفت ، پس به شکا زیر عمل نمایید البته اگر می پذیرید مثلا یک میلیون و دو میلیون و ... آماده کرده ودر خلوت به جیب معزی بگذارید و سریع از محل دور شوید ، البته الان کار ها راحت شده به اندازه مبلغی که می خواهید بدهید کارت هدیه تهیه نموده و به جیب فرد مورد نظر قرار دهید ، دیگر ساده تر از این بلد نیستم ، هرگز از طرف شماره کارت نخواهید چون نخواهد داد .

اگر از هر 10 نفر یک نفر هم توضیه های آخر مرا بپسندد ، بدون تردید نگارنده راه درست رفته است .

ساغلیغیمدا منی یاد ات اخوی

من من اولندن سونرا چیر ما یخوی

ساغلیغمیدا منی دیندیر دیلینن

گلمه ترحیمیمه تاج و گولولن

تا وارم اوزمه الیم الییوی

نه قره گیی نه اوزاد سققلیوی

سالم و سربلند باشید .

علیشیخ ...
ما را در سایت علیشیخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ali-sheikho بازدید : 37 تاريخ : جمعه 8 دی 1402 ساعت: 15:06