به یاد استاد حسن شریفی

ساخت وبلاگ

حسن جانم ، حسن جانم ، خدایی

بگو جانم ، چرا از ما جدایی

مگر ما نامهر بان بودیم برایت

یا که نداشتیم ،فهم و درایت

گرفتاری برایت ساخته بودند

ولی هر جا مردم ترا ستودند

خود من که دیوانه تو بودم

هزاران بار بوسه از تو ربودم

میلت به کوه بود ، دلت چو دریا

کوانتوم را تو می جستی به صحرا

به شاگردان چنان خوشروی بودی

گوی سبقت از اساتید ربودی

کتاب هایی نگاشتی با علم روز

کردی ما را چرا اینگونه دلسوز

چه دیدی از ما که گریزان شدی

در دیگر دیار هم فروزان شدی

مرد بودی ، مردانگی کار تو

علم و دانش انبان انبان بار تو

حسن جان نگفتی ما ها چه کردیم

جمله گریه و نالان و پر دردیم

از حال مادرت خبر داری تو؟

شب و روز میگرید اٍثر داری تو ؟

حسن حسن هایش به عرش رسیده

بی تاب تر از ایشان کسی ندیده

تو که آنجا ، نزدیک خدایی

تحمل خواه ازین درد جدایی

تو که آتش زدی ایل و تبارت

میای بازم رویم سوی دیارت ؟

پیش مردم پدر آرام گیرد

چو تنها می شود اشکش بریزد

امیرهم بظاهر آرام باشد

کسی باور کند بس خام باشد

علمشاه را گریه از دور شنیدم

باورم شد مردی چون تو ندیدم

خواهرت هم تاب و توان ندارد

از آن آرامشش نشان ندارد

دایی عباس کمی آرام دارد

تا تواند مادر را رام دارد

درونش می سوزد راهی ندارد

برای نالیدن گاهی ندارد

اینجا همه در عزا و نالانند

خرد و کلان جمله سوخته دلانند

ای کاش حسن گفته هایم خواب بود

یا که حبابی بر روی آب بود

علیشیخ ...
ما را در سایت علیشیخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ali-sheikho بازدید : 97 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 19:35