فروردین ماه سالروز در گذشت ، استا مودب ، حاج داود مکفلی و حیدر خان دهقان است

ساخت وبلاگ

فروردین ماه سالروز در گذشت ، استا مودب ، حاج داود مکفلی و حیدر خان دهقان

   به دلایلی در فروردین مام نتوانستم در این مورد چیزی بنگارم ولی الان که فرصتی هست اینکار را می کنم            24

 فروردین سالروز در گذشت نابهنگام  حاج حیدر خان دهقانی است . بدون تردید بر همه عزیزان معلوم است او انسانی با صفا ، واقعا مظلوم ، راستگو ، درستکار  و بسیار بی ریا بود  و سیمای مهربان و لحن حرف زدنش هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد . سال ها در دورا ن تحصیل در خوی هم منزل و یا همسایه بودیم و من چه خاطرات خوشی را از آن روز ها از ایشان دارم ، درس خواندن هایمان ، به سینما رفتن هایمان ، غذا درست کردن هایمان و ...

یک سال حیدرخان ، علی خان دهقان ، کمال و من در خوی هم منزل بودیم ، من و حیدر خان به نوبت غذا درست می کردیم  ولی همیشه علی خان و کمال می گفتند غذا شور است ، یک روز حیدر خان به من گفت جمال امروز بیا اصلا نمک نریزیم ، ببینیم این ها چه می گویند ، و همین کار را کردیم و باز این دو نفر دادشان بلند شد که غذا شور است !!!

حیدر خان مدتی در شرکت تعاونی مصرف علیشیخ مشغول به کار بود و غیر از علیشیخ به ده روستای اطراف هم خدمت رسانی می کرد و با همه بسیار خوش برخورد بود ، بعد ها به خوی  آمد و ازدواج کرد و حاصل این ازدواج تنها پسرش و یادگارش مهندس احسان است حیدر خان در 24 فروردین ماه 94 بسیار نابهنگام و ناگهانی دار فانی را وداع گفت  

فردای تشییع جازه حاج حیدر خان من به خانه شان رفتم و حاج علی خان را ندیدم ، پرس و جو کردم و دیدم جو خانه جوری دیگری است ، بالاخره یکی گفت که آنها دیشب رفتند چون حاج داود مکفلی پدر خانم علی خان دهقان فوت شده است ، همه مات و مبهوت بودند و غمی بر غم هایمان اضافه شد .

بر اساس شنیده های اینجانب  از سرورم حاج علی خان دهقان ، پدر حاج داود از خان های منطقه گاوگان بود  و مثل خیلی از بزرگان علیشیخ از جمله با با بزرگم مشهدی ولی که مردان ثروتمند ی بودند ولی بدلایلی زمین های خودرا فروختند و پدر من که تنها پسر خانواده بود ، روی به بنایی ، و نجاری آورد و نه تنها در علیشیخ بلکه در اکثر روستا های صفائیه بنایی و نجاری می کرد . حاج داود هم گرفتار همچون وضعیتی شد و پدرش اموال و احشام و زمین های خود را فروخت و حاج داود با استعداد خدادادی خویش و با ایمان و اعتقاد  کارش را از صفر شروع کرد و در نهایت به جایی رسید که کلی باغ ، زمین و احشام داشت و بار ها دامدار نمونه منطقه شد .

چند بار که به علیشیخ امد با خیلی از مردان روستاگرم میگرفت و بویژه با مرحوم کربلایی اسداله حسین نژاد خیلی دوست شده بود .

مرحوم استاد سید محمد ابراهیم مودب چون آدم بسیار کوشایی بود از آدم های زحمتکش خیلی خوشش می آمد و بنا بفرموده حاج علی خان دهقان ، حاج داود را خیلی دوست می داشت .

گویا در محافل و مجالس  استاد مودب ، حاج داود و حاج حیدر خان اغلب در کنار هم می نشستند  و هر سه هم فروردین ماه دعوت حق را لبیک گفتند . روحشان شاد و یادشان گرامی باد .

در اینجا وظیفه خود میدانم سالروز فقدان حاج داود ( 25 فروردین )  رابه خانواده محترمش ، همدوره سربازیم آقای احمد صفدری ( از بستگان حاج داود ) ، دختر خانم ها و داماد هایش بویژه عزیز دلم حاج علی دهقان و همسر محترمش ( سرکار خانم شیرین مکفلی ) تسلیت بگویم . 

روحش شاد و یادش همواره گرامی باد.

 

 

به نام خداوند جان آفرین

حکیم سخن در زبان آفرین

چهاردهم فروردین سالروز در گذشت مردی بزرگ ، توانمند ، انسان کامل ، شخصیتی بی نظیر ، در شغل و رشته خود بی همتا ، استادی تمام عیار و انسانی که تاریخ کمتر از اینان به یادگار دارد ، می باشد .

آری صحبت از قاضی القضات دیار آذربایجان و وکیل پایه یک دادگستری جناب آقای سید محمد ابراهیم مودب داماد جلال سلطان خان است . در مورد بزرگمردی ایشان سخن گفتن حداقل برای این شاگرد حقیرش بسیار سخت است و سواد لازم را ندارم و به ناچار باید بگویم زبانم از گفتن و قلمم از نوشتن سجایای این مرد عاجز و نا توان است و فقط می توانم به خاطراتی از ایشان اشاره نمایم ، از اینکه نمی توانم حق مطلب را در باره این مرد ادا نماییم پیشاپیش از روح پر فتوح این انسان به تمام معنا و همچنین عیال محترمه و فرزندانش عذر خواهی می نمایم ، در عین حال نمی توانم بی تفاوت باشم و چیزی ننویسم .

اقای مودب در سال 1344 به دبستان نظامی علیشیخ آن زمان ( شهید بهمن شیرسوار فعلی ) آمد و در منزلی که برای معلمین در همان مدرسه ساخته بودند ساکن شد ، ولی دیری نپایید که معلوم شد از اقوام سادات ممش خان است و سادات ممش خان هم رفت آمد ها و نسبت هایی با خان های علیشیخ داشتند و یکی از زن های آقا میرفتاح  دختر یکی از خان های علیشیخ بود . به همین واسطه بعد از حدود دو ماه فرزندان جلال سلطان خان ایشان را در بالا خانه ساختمان آن موقع خود جای دادند و ایشان تا زمانی که در علیشیخ بود در همان بالا خانه ساکن بود .

آقای مودب اولین کاری که در مدرسه انجام داد تغییر روش آموزش بود ، ایشان اول به همه الفبا و سپس هجی کردن را یاد دادند ، اول برای همه از جمله برای من هم سخت بود ( حتی یک روز رفتم و به ایشان گفتم ( ایم = پدرم ) می گوید به من هجی یاد ندهید و ایشان کلی خندیدند ) خلاصه این روش خیلی زود جواب داد و ما با این روش توانستیم لغات های هر کتابی را بخوانیم و راحت و بدون غلط املا بنویسیم . داخل پرانتز بگویم آقای مودب که معلم ما بود دانشجوی شبانه حقوق دانشگاه تهران هم بود و هر از چند ماهی می باید برای امتخانات و ثبت نام به تهران می رفت ، آن موقع استاد یحیی کاظمی دروس دبیرستان را متفرقه می خواند ، آقای مودب از ایشان کمک خواست تا در تدریس به ایشان کمک نماید  و بدین ترتیب آقا یحیی هم معلم ما شد  و زمانی که آقای مودب به تهران می رفت بعضی کلاس ها را سیاره خانم ( که بعد ها همسر سید شد ) درس می داد .

مدرسه ما تا پایه پنجم بود ( از اول ابتدائی تا پنجم انتدائی ) و همه در یک کلاس می نشستیم  و دختر و پسر هم باهم بودیم .

مشکل خواندن و نوشتن ما حل شد ، جدول ضرب هم همه باهم تو حیاط مدرسه می خواندیم ( از این طرف حیاط به آن طرف حیاط دسته جمی می رفتیم و بر می گشتیم و با صدای بلند تمام مدرسه جدول را حفظ می کردیم ) . اما یک مشکل اساسی در نوشتن انشا برای اکثر بچه ها وجود داشت و استاد مودب خیلی زود این را متوجه شد ، قبل از اینکه قاضی بشوند در دوره معلمی هم ، هم خط بسیار خوبی داشتند و هم قلم خوبی داشتند . لذا بیشتر از پنجاه انشا مرسوم آن زمان را نوشت و با توجه به پایه هر کلاس  دستور داد آن ها راحفظ کنیم ، موقع امتحان هم می گفت همان انشا را بنویسید و یک چیز هایی هم خودتان اضافه نمایید . این روش هم در انشا نوشتن تعدادی از دانش آموزان از جمله این حقیر بسیار موثر بود . بطوری که وقتی ایشان درسا 47 از علیشیخ رفتند ( قاضی شدند ) معلم های بعدی که می آمدند  و ما انشا می نوشتیم آن ها باور نمی کردند  ووقتی والدین ما را می خواستند که چه کسی این انشا را نوشته ، اکثر آن ها هم که بیسواد بودند ، می گفتند ما خبر نداریم ،هر چه هست خودش نوشته است . یادم می آید یک چند ماهی برای اولین بار یک سپاهی دانش به نام محمدحسین ضرابیان که اهل همدان بود به علیشیخ فرستادند ، البته سه الی چهار ماه بیشتر نبود و رفت ، یک روزی حدود 15 نفر از سپاهیان دانش روستا های اطرف در علیشیخ میهمان مدرسه ما بودند . سپاهی دانش ما یک انشا به این مضمون داده بود ( در آینده می خواهید چه کاره بشوید ) من یک انشای سه صفحه ای  ترکیبی از آموخته های استاد مودب و خودم نوشتم و در کلاس خواندم ، معلم از من پرسید چه کسی این انشا را برایت نوشته است ؟ گفتم خودم ، باورش نشد و علاوه بر پدرم ، مرحوم کدخدا ( محمد آقا شیرسوار ) ، مرحوم عزت اله خان و مرحوم نصرت اله خان را هم به مدرسه دعوت کرد و از آن ها هم سوال کرد و همه گفتند اصلا اینها در خانواده شان کسی ندارند که برایش کمک کند ، یادم هست در آن انشا من از چند کلمه که شاید در کتاب های آن روز و آن کلاس نبود استفاده کرده بودم ( این لغات را آقای مودب در کلاس سوم در انشا هایش به ما یاد داده بود ) من در کلاس چهارم از چند لغت (  از جمله کلمه اتخاذ ) استفاده کرده بودم ، معلم خود ما و 14 سپاهی دیگر مرا در داخل کلاس دادگاهی میکردند و لغات را می پرسیدند  و من جواب می دادم ، بعد ها فهمیدم خود آن ها هم معنی اتخاذ را نمی ذانستند و من هم که می گفتم ( اتخاذ یعنی گرفتن )

باورشان نمی شد بالاخره پذیرفتند و زمانی که بازرس به مدرسه آمد قرار شد من چهارم و پنجم را در یک سال بخوانم  ولی سپاه دانش رفت و این هم به انجام نرسید ، مدرسه تعطیل شد و یک سال هم عقب افتادیم . 

روشی که در انشا  نوشتن استاد مودب یادمان داده بود ، بنده در طول دوران تحصیل علاوه بر انشا های خودم ، انشا بعضی از بچه های علیشیخ ، دوستان و آشنایان را می نوشتم و همین امر باعث شد در امتحانات نهائی سا چهارم دبیرستان که برگه ها بدون نام و در استان تصحیح می شد در درس انشا 19.5 بگیرم که در نوع خودش کم نظیر بود .

آقای مودب در پانزدهم مردادماه 1349 با سرکار سیاره خانم دهقانی ( دختر جلال سلطان خان ) ازدواج کرد .

مدتی رئیس دادگاه جلفا بود ( جلفای ارس ) ، آقای نعمت فرج زاده و حمداله خان علی نژاد را مشغول به کار کرد ( در گمرگ جلفا و دادگاه ) بنده در تابستان 1355 با آقای احمد علی نژاد برای دیدن حمداله خان به جلفا رفتیم ( من سال سوم دبیرستان را تمام کرده بودم ) و یک روز عصر به منزل استاد مودب در مرکز جلفا رفتیم ، بدون اینکه من چیزی بگویم استاد فرمودند بیا تابستان را بفرستم یک جایی کارکن و هزینه های تحصلی ات را در بیاور و من هم پذیرفتم ، ایشان مرا به بنگاه باربری بزرگ ارس ( که مدیرش آقای صفری بود ) فرستادند و من مشغول بکار شدم و بارنامه می نوشتم ، خیلی خوب کار میکردم و پاداش خوبی هم به من دادند . هنگام شروع مدارس  به خوی آمدم. بعد از آن استاد مودب آقای شجاع واحدی را هم در همان باربری مشغول بکار کرد . تابستان 1356 به درخواست مسئولین آن بنگاه دوباره به جلفا رفته و مشغول به کار شدم ، منتها این دفعه شجاع خان واحدی هم آنجا بود و خیلی خوش می گذشت ، شجاع خان مردی بسیار شوخ طبع و حاضر جوابی بود و در شوخی جلو هیچ راننده ای کم نمی آورد و همه آنجا به ایشان دائی می گفتند .

خدایش بیامرزد .

بعد ها ایشان به تبریز منتقل و مشغول بکار شدند ، دفتر وکالت هم داشتند و یار و یارور مظلومان و دادرس آن ها بودند ، به خیلی از اقوام و آشنایان هم در امور حقوقی بار ها کمک کرده و مشاوره  می دادند بدون اینکه ریالی دریافت نمایند.

استاد بزرگوارسید محمد ابراهیم مودب ، وکیل پایه یک دادگستری  ، همسری وفادار و پدری مهربان در تاریخ چهاردهم فروردیم ماه 1390 پس از تحمل یک دوره بیماری سخت چشم از جهان فرو بست ، روحش شاد و یادش برای همه ادوار تاریخ گرامی باد .

استاد یحیی کاظمی  جمله ای را از استاد مودب برایم نقل کرده که بی مناسبت نیست اینجا یاد آوری نمایم .

ای کاش بزرگ نمی شدیم ، ایکاش عوالم ساده و بی خیال دوران کودکی جای خود را به واقعیت های سنگین و وحشتناک دوران بزرگی نمی دادند ، ایکاش ناسازگاریها و مشکلات دوران پیری جای طراوت و شادابی دوره جوانی را نمی گرفتند .

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز             مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند.

 

علیشیخ ...
ما را در سایت علیشیخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ali-sheikho بازدید : 226 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 21:10